عزت نفس در رابطه
“هیچکس بدون اجازه خودتان نمیتواند شما را تحقیر کند.“
النور روزولت، همسر رئیسجمهور ایالات متحده
سکوت شب
سمانه یک زن خوشرو و مهربان بود پر انرژی بود رفتارش را که میدیدی احساس میکردی جوانتر از سنش است؛ اما نزدیکتر که میشدی و چشمت میخورد به حجم موهای سفیدش که در میان موهای مشکی براقش خودنمایی میکرد، تعجب میکردی، به سنش نمیخورد اینهمه موی سفید داشته باشد، میگفت ارثیه داریم زود موسفید میکنیم. از آن آدمهایی بود که در همان لحظات اولی که او را میدیدی انرژی مثبتش را دریافت میکردی و به قول خودش همیشه نیشش باز بود. از شاگردان یکی از کلاسها بود یک روز تماس گرفت و گفت:
استاد میخواهم تمام زندگیام را با تعریف یک روزش برایتان بگویم، دیروز دختر 8ساله ام آوینا کلاس والیبال داشت و همسرم به خاطر سرماخوردگی خواب بود، میدانستم اگر به همسرم بگویم آوینا کلاس دارد مخالفت میکند و میگوید خودم که خوب شدم او را میبرم، پس تصمیم گرفتم خودم او را به کلاسش ببرم.
می دانستم دوست ندارد ماشین را بردارم اما پولی نداشتم که بتوانم تاکسی بگیرم و از آن گذشته همیشه دوست داشتم رانندگی کنم،پس موقعی که خواب بود سوئیچ را برداشتم و رفتم. از زمانی که در کلاس های شما شرکت کردم متوجه شدم باید با ترس هایم روبرو شوم و اجازه ندهم رویاهایم فراموش شوند، ساده ترین چیزها در زندگی با همسری که دلش میخواست مثل یک کودک تو را کنترل کند و حرف حرف خودش باشد بزرگترین حسرت های زندگی من بود، حسرت رانندگی، حسرت داشتن پول توجیبی، حسرت وقت گذراندن با دوستان، حتی حسرت اینکه هر زمان که دلت بخواهد با خانواده ی خودت رفت و آمد کنی…
بگذریم از حسرت داشتن یک عینک دودی یا یک ساعت زیبا که روی مچ دستت ببندی و ذوق یک استایل ساده و شیک را داشته باشی، بگذریم از حسرت داشتن یک ماگ صورتی دخترانه، بگذریم از حسرت قدم زدن یا دوچرخه سواری دور پارک محله، بگذیم از حسرت سفری که همه ی دوستانت می روند اما تو اجازه رفتن نداری، بگذریم از خیلی از چیزهای کوچکی که برای من رویا بوده.
آوینا خیلی تنها بود همیشه دوست داشت خواهر و برادر داشته باشد مدام به دختر همسایه زنگ میزد و از او خواهش میکرد بیاید و با او بازی کند، آوینا یک اتاق پر از اسباببازی داشت؛ اما کسی را نداشت تا با همان اسباببازیها با او بازی کند، دختر همسایه یک سر داشت هزار سودا خانوادة شلوغی داشتند و رفتوآمدهای زیاد، خیلی وقت نمیکرد به خانة ما بیاید و هر زمان میلش میکشید میآمد هر زمان میلش نمیکشید هر چه آوینا التماس میکرد نمیآمد، آوینا هم مثل کسی که کشتیاش غرق شده، میآمد در کنجی مینشست و با چشمان اشکآلودش میگفت: ایکاش من هم خواهر داشتم.
خلاصه کنم استاد ناراحتم برای تنهاییهایش و بزرگترین دغدغه ام شده خوشحال بودنش.
به نظرم تنها راهکار این بود که وقت فرزندم را با کلاسهایی که دوست دارد پر کنم تا دوستان بیشتری پیدا کند و حوصلهاش سر نرود، آوینا را کلاس والیبال ثبتنام کرده بودم نه برای اینکه بازیکن تیم ملی والیبال شود برای اینکه افسرده نشود و آن کلاس خیلی مهم بود، خیلی مهمتر از یک کلاس والیبال ساده. او را به کلاس بردم باوجوداینکه میدانستم پدرش راضی نیست و شر میشود. دیدن قهقهههای او موقع مسابقه آنقدر لذتبخش بود که مهم نبود موقع برگشت چه اتفاقی پیش میآید، من یاد گرفته بودم بترسم، بلرزم؛ اما انجامش دهم، برگشتیم و شروع شد. همسرم وسط خانه ایستاده بود و سرم داد میکشید و من که میدانستم اگر حرفی بزنم خشمش بیشتر میشود سکوت کرده بودم. البته بارها و بارها این موقعیت را دیده بودم و تازگی نداشت.
گاهی با آوینا که نگران بود صحبت میکردم به خیال اینکه از دادوبیدادهای پدرش مضطرب نشود. همسرم شروع کرد به فحشدادن و من همچنان ساکت بودم، آوینا فردا کدام لباست را میپوشی؟ آوینا سرش به پایین متمایل بود و یک نگاهش به سمت پدرش بود و یک نگاهش به من گفت مامان کاش امروز نمیرفتیم، گفتم لباست رو باید اتو بزنم، گفت مامان میترسم، گفتم نگران نباش دخترم الان پدرت آرام میشود، و در ذهن خود به این فکر میکردم که چطور میتوانم عزتنفس خود و فرزندم را حفظ کنم وقتی همسری دارم که اینچنین مرا تحقیر میکند و من به مصلحت پاسخش را نمیدهم، میخواستم لب باز کنم و من هم مثل او فریاد بزنم، میخواستم هرچه فحش به خانوادهام میدهد را به خودش با شدت بیشتری بازگردانم، میخواستم خفهاش کنم و بگویم بس کن دخترت دارد قالب تهی میکند اما…
هیچکدام از این کارها را نکردم فقط به آوینا نگاه کردم و با خندهای بهشدت مصنوعی گفتم آوینا چای بریزم با هم بخوریم؟ همزمان که در تلاطم بودم چطور استرس آوینا را کنترل کنم، یاد حرفهای شما افتادم، احساس کردم دیگر نمیتوانم جلوی اشکهایم را بگیرم، برخاستم و به سمت اتاقخواب رفتم نمیخواستم همسرم و دخترم اشکهایم را ببینند، حرفهای شما در ذهنم مرور میشد که میگفتید:
تو ارزشمندی، تو محترمی، تو شایستة محبتی هیچکس و هیچچیز اجازه ندارد تو را تحقیر کند.
ترکیب حرفهای شما و رفتار همسرم مثل یک گداخته داغ به قلبم برخورد میکرد و تا عمیقترین جای روحم را میسوزاند اشکهایم سرازیر بودند و شروع کردم به زمزمهکردن افکارم.
من خوبم، من ارزشمندم، من یک زن فوقالعادهام، من مادر خوبی هستم، من زیبا هستم، مهم نیست اگر تو مرا تحقیر میکنی، مهم نیست اگر کتکم میزنی… مهم نیست و از ارزشهای من کم نمیشود… مهم نیست.
اما مهم بود… مهم بود و اشتباه بود، بودن در کنار کسی که تا این حد عزتنفسم را خورد میکرد ولی… آوینا چه؟ او را چه میکردم او که عاشق پدرش بود، او که یک روز پدرش را نمیدید بهانهاش را میگرفت، او که هرچه میخواست کافی بود لب ترکند تا پدرش برایش فراهم کند، همسر من تمام تلاشش را میکرد تا بهترین پدر برای آوینا باشد و من باید انتخاب میکردم بین آرامش خودم یا آرامش آوینا… من آوینا را بیشتر از خودم دوست داشتم پس طبیعی بود که بیخیال خودم شوم. ساختم و سوختم؛ اما سخت بود. سخت
و آوینا با تمام بچگیاش متوجه میشد مادر خوشحالی ندارد و تمام آن لبخندها ساختگیست. تا اینکه با شما آشنا شدم. شما مسیر جدیدی را به رویم باز کردید.
انتخابی بین مرگ و زندگی
*بروم و راحت شوم
*بمانم و ناامید و افسرده باشم
هیچکدام…
*بمانم و درستش کنم.
این مسیر شما بود و من میدانستم باید تمام جانم را بگذارم و قدم در این مسیر بگذارم و مادرانگی کنم برای عزتنفس خودم و فرزندم. باید بمانم و بسازم.
خون جلوی چشم
هرچه به مغزم فشار میآورم یادم نمیآید چه کرده بودم فقط سنگ را دیدم که در کسری از ثانیه با پیشانیام برخورد کرد و خونهایی که با شدت بیرون پاشید و دیگر نمیگذاشت ببینم. باز هم با همان حال درد را نفهمیدم و تمام فکرم این بود کجا و به چه سمتی فرار کنم تا پدر دستش به من نرسد، پدری که خون جلوی چشمش را گرفته بود.
در حیاط سمت مقابل بود درست جایی که پدر خشمگین ایستاده بود، من یا باید به همان سمت پدر میدویدم یا مرا میگرفت و راه دیگری نبود. تصمیمم را گرفتم، خون جلوی چشمم را پاک کردم و با تمام توانم به سمت غرش شیر دویدم دقیقاً به همان سمتی که از آن وحشت داشتم، اگر میتوانستم چابکیام را حفظ کنم بهخاطر جثة کوچکم امکانش بود بتوانم از زیر دست او در بروم… و همین شد با سرعتی باورنکردنی دویدم و از زیر دست پدر فرار کردم خون جلوی چشمم بود نمیتوانستم خوب ببینم، مدام آن را با آستینم پاک میکردم و تا میتوانستم میدویدم به در رسیدم و مسیر را بدون هیچ فکری فقط به سمت جلو دویدم پدر هم به دنبال من میدوید از کوچه خودمان پیچیدم به یک کوچة دیگر ناگهان دیدم در یکی از خانهها باز است، اصلاً نمیتوانستم تشخیص دهم کدام همسایه است فقط به درون خانه آنها جهیدم و در را بستم و پدر مرا گم کرد…
من به کتکخوردن و فرار از دست پدر عادت کرده بودم…
اینها حرفهای همسر سمانه بود، مردی با چشمانی مهربان و صورتی کمرنگ.
یک روز با خشمی که خودش هم نمیدانست باید چه کارش کند، به اصرار سراغ من را میگرفت، با توپ پر آمده بود و میگفت درسهای شما زندگی من را خراب کرده و همسرم را هوایی کرده است، بعد که پای صحبتش نشستم آرام گفت من سمانه را دوست دارم، دست خودم نیست نمیتوانم خشمم را کنترل کنم.
او فریادهایی که نتوانسته بود بر سر پدرش بزند را در قلب زخمیاش جمع کرده بود و بر سر همسرش میزد، کتکهایی که بیرحمانه خورده بود، آن خونهایی که با آستین لباسش پاککرده بود را فراموش نکرده بود و ناخودآگاه بدون آنکه حتی خودش تشخیص دهد، در زمان عصبانیتش به همسرش حواله میکرد و اما در تمام زندگی سعی داشت پدر خوبی برای فرزندش باشد، پدری غیر از پدر خودش. او یک جای قلبش برای همیشه خاموش شده بود. پدرش آنجا را خاموش کرده بود.
سمانه اما خیلی قوی بود، گاهی مثل یک گل پژمرده میشد؛ اما خوب یاد گرفته بود چطور وجودش را آبیاری کند و آن گل را سرپا و شاداب نگه دارد. یاد گرفته بود آن گل باید سرپا باشد تا خانه را گلستان کند.
او اکنون فقط یک سؤال داشت عزتنفسم را موقع عصبانیت همسرم چطور حفظ کنم… او مادر بود، او بینظیر بود.
یک همسر با اعتمادبهنفس
یک همسر با اعتمادبهنفس کسی است که میتواند از زندگی زناشویی لذت ببرد، زیرا میداند که تمام تلاش خود را میکند تا روابط خوب را حفظ کند و روابط معیوب را اصلاح کند.
برخی از زنان هنوز به دیدگاههای سنتی “تکریم” همسر خود و تلاش برای بهترین همسر ممکن بودن، پایبند هستند. یعنی اگر خانهدار، مراقب یا مادر خوبی برای فرزندان باشند، یک زن با اعتمادبهنفس هستند! البته این علت اعتمادبهنفس پایین زنان نیست، اما میتواند زمینهساز آن باشد.
گاهی شرایط آنقدر سخت میشود که حفظ اعتمادبهنفس و عزتنفس در این بحران سختترین کار ممکن میشود. چطور میشود ناملایمات را تحمل کنیم و در زیر طوفان سنگریزههای ناامیدی و سردرگمی همچنان در موضع قدرت بمانیم.
1 ـ ایمان داشته باشید
ایمان به خدا میتواند در مواقع سخت باعث آرامش شود. ارتباط باخدا میتواند کمککننده باشد. باور به عشق بیقیدوشرط از یک موجود برتر میتواند به افزایش احساس پذیرش کمک کند. کسانی که به دلیل مشکلات عاطفی، جسمی یا مالی احساس بیارزشی میکنند، میتوانند با این روش تمرکز خود را دوباره تنظیم کنند. این باور ریشهدار که قدرت برتر (خدا) شما دو نفر را به هم نزدیک کرده، میتواند برای حل همه چیز کافی باشد. ایمان داشته باشید به عشق بی حد خدا و در پناه آغوش کبریاییاش آرام بگیرید و بپذیرید آنچه را نمیتوانید تغییر دهید.
2 ـ به خصوصیات خوب خود توجه داشته باشید
خودمانیم تمام یک زندگی که سیاه نمیشود، اگر اینگونه باشد که وظیفة شما ترک آن رابطه است، زمانی که ضررهای یک رابطه بر منافع آن پیشی بگیرد و احتمال آسیب شما و فرزندانتان درصد بالاتری داشته باشد عقل سلیم حکم به ترک آن رابطه و ساختن محیطی امن برای خود و فرزندان میدهد، اما موضوع مورد بحث زمانی صدق میکند که بودن در یک رابطه و تلاش برای بهبود آن در مجموع نمرة بهتری میگیرد.
بهجای تمرکز بر رفتارهای بد همسرتان و موارد ناخوشایند زندگیتان به موارد مثبت توجه کنید، حتماً میتوانید نکات مثبت را بیابید کافیست دید تونلی خود را از منفیها جدا کنید و با نگاهی جامعتر خوبیهای یکدیگر را ببینید.
3 ـ روی خودتان سرمایهگذاری کنید
وقتی با روشهای بالابردن اعتمادبهنفس آشنایی داشته باشید، دیگر تفاوتی ندارد شوهرتان چه خصوصیاتی دارد.
شما میتوانید بهعنوان یک زن قوی به خواستههای خود برسید و رابطه را به سمت بهتر هدایت کنید. پس بهجای تمرکز روی خصوصیات منفی همسرتان، باید روی نکات مثبت و تواناییهای بیشمار خود تمرکز داشته باشید.
4 ـ نباید این رفتار ها را انجام دهید:
برای همه چیز و در هر شرایط عذرخواهی میکنید، حتی اگر شما مقصر نباشید.
در کوچکترین امور مانند خریدکردن یا تماشای فیلم از همسر خود اجازه میگیرید.
تمام اختیارات زندگی از هزینهها گرفته تا رفتوآمدها را به همسر خود واگذار کردهاید.
دائماً علائق خود را نادیده میگیرید.
بیش از سهم عادلانه در زندگی زناشویی مسئولیت میپذیرید.
فقط محبت میکنید بدون اینکه محبت دریافت کنید.
زندگی یک همراهیست بهاندازة سهم خودتان همراهی کنید و به همسر خود نیز اجازه همراهی دهید.
5 ـ آسیب های دوران کودکی خود را شناسایی و حل کنید
خیلی از مواقع خود ما مشکلساز میشویم و یا مشکل را بزرگتر میکنیم. بههرحال هر کسی ممکن است آسیبهایی را از زمان کودکی به همراه داشته باشد رسیدگی و مرهم نهادن بر آن آسیبها از ما شخصیت قویتری میسازد که توانایی حل مسائل را دارد نه اینکه آتش اختلافات و درگیریها را شعلهورتر کند. وقتی شما آن کسی باشید که سکان کشتی زندگی را به دست میگیرید و آن را به ساحل آرامش میرسانید فارغ از هر طوفانی که از آن گذر کردید عزتنفس و اعتمادبهنفس شما به اوج میرسد.
6 ـ خود را شریک زندگی بدانید نه تابع آن
قدیمیها میگفتند: “در زندگی باید یکی من باشد و دیگری نیم من، یا یکی سنگ روی آسیاب باشد و دیگری سنگ زیرین” این تمثیلها برای اکنون و در جامعه پیشرفتة امروزی نهتنها کاربرد ندارد؛ بلکه آسیبزننده است، اکنون پایه و اساس روابط بر برابری و همدلیست پس بریزید دور عقاید تاریخگذشته را و تلاش کنید همسو و بهموازات هم برای ساختن یک زندگی امروزی و امن برای خودتان و اجتماعتان تلاش کنید.
7 ـ صحبت کنید و رسیدگی به مسائل را به بعد موکول نکنید.
بسیاری از مسائلی که باعث طلاق عاطفی زوجین میشود در ابتدا فقط یک اختلاف سلیقة کوچک بوده، یک مسئلة ساده و ریز که آن را در اولویت نگذاشتید و آن را پرتاب کردید به انبار گلایهها. گلایههایی که گمان کردید فراموش میشود؛ اما زهی خیال باطل.
هر مسئلهای بین شما و همسرتان در سریعترین زمان ممکن باید بررسی شود و در موردش صحبت کنید و پروندة آن را ببندید. منظورم این نیست که شرایط را نادیده بگیرید، مثلاً: همسر شما از سردرد با ناله در حال گشتن به دنبال مسکن است و شما باحالت عصاقورتداده مثل یک بازپرس کنارش بایستید و بگویید لازم است درمورد فلان موضوع صحبت کنیم. مطمئناً این عملکرد مسئله را حل که نمیکند هیچ بلکه ممکن است یک تیغ شود و دست شما را ببرد مراقب باشید و دوباره تکرار میکنم در سریعترین زمانی که ممکن و مناسب است با همسر و شریک زندگیتان مثل یک دوست نه مثل یک بازپرس صحبت کنید.
8 ـ استعدادهایتان را بشناسید و مهارتتان را بالا ببرید
وقتی برنامهای نداشته باشید و هدفی را دنبال نکنید میخواهید مدام بنشینید و حسرت بخورید که همسر زری خانم برایش چه و چه کرده و همسر من فقط ادعا دارد… عباس آقا خانة پنجمش را ساخته و ما هنوز یکخانه هم نداریم
عطر غذای مهری خانم تا سه کوچه آنطرفتر رفته و ما مجبوریم تخممرغ آبپز بخوریم و…
حالا فرض کنید شما استعدادتان را بشناسید و در همان جهت تلاش کنید، مثلاً تصمیم بگیرید روزی 1 ساعت زبان انگلیسی بخوانید بیایید بررسی کنیم در ادامه چه می شود.
صبح که از خواب بیدار میشوید یادتان میآید باید زبان بخوانید…
دو صورت دارد یا اولین کارتان خواندن زبان است، اقدام را انجام میدهید و شاد و راضی از عملکرد خود برای تمام روز پر انرژی و سرحال میشوید. از خودتان راضی از همسرتان راضی از دروهمسایه راضی و فلان، فلان ناراضی.
حالت دوم اینکه فرصت نمیکنید 1 ساعت زبان را بخوانید و همینطور که درحال انجام دیگر اقدامات روزمره هستید پس زمینه ذهنتان مدام منتظرید فرصتی پیدا کنید تا به برنامه تان برسید در این حالت شما آنقدر متوجه هدفتان و کاری که باید انجام دهید هستید که فرصت نمیکنید به شوهر زری خانم و یا زن عباس آقا فکر کنید و درنتیجه ظاهر زندگی دیگران برایتان پررنگ نمی شد.
پس برسید به استعدادهایتان این یک معاملة دوسر برد است.
9 ـ انتظارات واقع بینانه از خود داشته باشید
قرار نیست خرابکاری و آسیبهایی که طی سالیان دراز به زندگی و روح شما رسیده است یکشبه شفا پیدا کند. انتظار نداشته باشید با خواندن یک کتاب، شرکت در یک دوره و انجام یک دوره تمرینات زندگی شما ازاینرو به آن رو شود، اینکه شما قدم در مسیر آگاهی نهید نیمی از راه را پیمودهاید؛ اما لازمه تغییر صبر است، صبوری کنید و انجام دهید هر آنچه را که میآموزید و بدانید بذر خوشبختی و زندگی به همراه عزتنفس و آرامش شما آرامآرام رشد میکند. اثر مرکب (کتاب معروف از دارن هاردی) را دستکم نگیرید. اقدامات مثبت کوچک و مداوم است که شما را به نتیجه میرساند.
10 ـ در یک کلاس عزت نفس شرکت کنید
هنوز هم فراواناند افرادی که بلد نیستند به خودشان عشق بورزند و هرگز فرصت نکردهاند برای خودشان وقت بگذارند و خودشان را ببینند. تا زمانی که به چشم خودتان نیایید نمیتوانید این توقع را از دیگران داشته باشید که شما را محترم و ارزشمند بدانند و به شما عشق بورزند خوشبختانه اکنون در سراسر دنیا کلاسهای زیادی برای توسعه فردی و بالابردن مهارتهای اعتمادبهنفس و عزتنفس وجود دارد کافیست از همینالان خودتان را لایق بدانید و برای رشد خود وقت بگذارید. سادهترین راه همین است در یک کلاس عزتنفس شرکت کنید.
و دوست عزیزم
اگر 50 سال گذشته را به طرز دیگری زیستید هنوز دیر نشده، از همین الان با قدم های کوچک شروع کنید و برای رسیدن به یک زندگی خوب و مملوء از آرامش تلاش کنید، شما تا زمانی که زنده هستید میتوانید تاثیر گذار و مفید باشید و حق یک زندگی راحت و عاشقانه را دارید این حق را از خودتان با بهانه ها نگیرید و زندگی کنید.
فرصت کوتاه است از آن استفاده کنید.
منبع:
.shirinzadeh
دیدگاهتان را بنویسید